آبی گم شده

ساخت وبلاگ
دوستم تو دوره طلاق عاطفیه.منتظر یه اتفاقه که بزنه بیرون و تموم کنه. مثلا مچ پسره رو تو خیانت بگیره. تازه فهمیدم چرا انقد عصبی بود این همه سال و چیزی نمیگفت دختر سرزنده و شادی که باهم به ترک دیوار میخندیدیم یه لحظه بیکار پیداش نمیکردی، شده بود یه افسرده بی انگیزه که تنها مسافرتا و تفریحاتش بعد ازدواج، با خودم چن سال پیش بود.پسره یکی از خفن ترین مدیرای یه موسسه خصوصی بود که الان شده چس کارمند. از وضعیت مالی و تغییر ماشینش نگم... برگ و پرام ریخت وقتی شنیدم. بهش گفتم انقد سریع به طلاق فک نکن. مشاوره برو. گفت رفتیم و چیزی نشد. گفتم تعریف کن. فهمیدم مشاوره های بدی انتخاب میکرده که خودشون پایبند نمیشدن بهش. مشاوره خوب معرفی کردم و انداختمش تو مسیرمشاوره آخری که رفتن، گفته 8 مورد جدی دارن که اگه اصلاحش نکنن، بزودی باید طلاق بگیرن. یعنی کار خیلی بیخ داره... آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 54 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 18:03

طبق صحبتای روانکاوی که دارم پیشش میرم، فهمیدیم مادرم یه دوره هایی افسردگی های عمیقی تو زندگیش تجربه کرده که درمان نشده. یه جاهایی بخاطر شغل و ویژگی های روحی پدرم، مجبور شده با یه چیزایی بسازه که از اونا آسیب دیده. یه بخشایی از نیازاش تامین نشده و هنوز توشون گیر کرده ولی نمیخواد بپذیره. و تا وقتی خودش نخواد ، تو این چرخه معیوب همیشه گیر میکنه. این دقیقا همون نقطه هاییه که ما هم ازش آسیب دیدیم چون حال مادرم تو خونه خوب بود. چون حالش خوب نبود، با ما حرف نمیزد چون حالش خوب نبود،غذا درست نمیکرد چون حالش خوب نبود، سگ ترین آدم دنیا میشد آدما همیشه فکر میکنن کسایی که از هم جدا نشدن، خیلی زندگی خوبی داشتن که به پای هم پیر شدن. نه! پیر شدن به پای هم ، هزینه داره. هزینه هایی که هیچ کس نمیبینه و نمیفهمه. مادرم تو اون شرایط ادامه داد شاید چون حس میکرد یه زنه و باید بسازه. چون پناهی نداره. چون طلاق خوب نیست. چون بچه داره و طلاق برای بچه خوب نیست. ولی حواسش نبود با بودن و ادامه دادنش، با تغییر ندادن شرایطی که توش گیر کرده بود، هم به خودش آسیب زد هم ما. روانکاو گفت احتمالا مادرم کسی رو دوست داشته در جوانی که باهاش ازدواج نکرده و هنوز تو دلش گیر کرده...!در حالیکه همه فکر میکنن ازدواج ننه بابای من خیلی مدرن و عاشقانه تو دانشگاه شکل گرفته. آدم کرک و پر اش میریزه از حقایقی که کتمان بوده و میزنه بالا و کشف میشه. چقققققد مقوله پیچیده و عجیبیه ازدواج. هرچی بیشتر میگذره، بیشتر ازش میترسم و کناره میگیرم. آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 58 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 18:03

مغز آدما تو بچگی و جوونی ، متناسب با محیط ، هوشمندانه انتخاب میکنه چه واکنشی داشته باشه که همه چیز رو براش مناسبتر بکنه. و از زنجیره این واکنش ها رفتار ایجاد میشه و از ترکیب این رفتارها الگو ایجاد میشه. پیروی از این الگو طی سالیان طولانی براش طرحواره میسازه که تغییرش خیلی خیلی سخته. مثلا یکی تو بچگی اش اجازه بیان نظرات نداشته و دائم مجبور بوده بترسه از بیان عقیده اش. این بچه تو خونه ای که استبداد وجود داشته، باید روشی برای بقای خودش ایجاد میکرده. مثلا حرفاشو یواشکی به دوستش بگه. یا دفترچه مخفی داشته باشه یا هرچیزی. این بچه این روش رو خیلی زیرکانه و تمیز انجام میده. چون هوش و حواسش سرجاشه و نمیخواد نم پس بده و خطری تهدیدش کنه. این نوع برخورد تا 50 سالگی هم بنظر من جوابه. آدما میتونن رفتارا و روشاشونو هوشمندانه بکار ببرن. ولی بعدش، فکر میکنم رفتار و روحیه آدمم مث بدنش مستهلک و ضایع میشه. مث پوستش چروک میشه. مث استخوناش پوک میشه. این پوست همون پوسته ولی چروک. این رفتارم همون رفتاره، ولی چروک! بدقواره و تو ذوق زننده! برای همین رفتاری که تو بچگی با خانواده ات داشتی شاید جواب باشه و بهترین گزینه بوده، و حتی تو جوونی میتونستی کنترلش کنی، ولی تو پیری ، زشت و بدقواره است و یه سری چیزاشم از دستت درمیره. مث لرزش دستت. مث آروم راه رفتنت. رفتارای مامان و بابام چن ساله خیلی بیشتر میزنه تو چشمم. قبلا خیلی قشنگ کاور میکردن یه سری چیزا رو . مثلا هوشمندانه جلوی منو میگرفتن تا قانع بشم و چیزی که خودشون دوست داشتنو انجام بدن ، و واقعا هنرمندانه این کارو میکردن. اما الان خیلی زارت میخوره تو صورتم! چون دستشون میلرزه. چون هوشمندتر شدم و حنا شون خیلی کمتر رنگ داره... راستش بخش غمگین قضیه اینه که رو آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 54 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 18:03